پروژه‌ها بر دوش‌ می‌مانند

قرار بود کاری را بیستم‌ تمام کنم و‌ تحویل بدهم یعنی امروز. شش ماه از شروع جدی‌اش گذشته بود و‌ دیگر وسط عید درست روزهایی که سرسام از شلوغی گرفته بودم، گوشه‌ای نشستم و عهد کردم که از امروز به بعد، یک نفس می‌نشینم سرش و تا تمام نشده بلند نمی‌شوم. برای تضمین ددلاین چهل روزه گذاشتم که ای صوفی شراب آنگه شود صاف، که در شیشه برآرد اربعینی. تاخیر نه جایز بود.

دو سه هوش مصنوعی و دو سه طبیعی از دوستان مدد رساندند و کار کمرش شکسته شد. اما ده روز آخر به این بهانه که منتظر رفیقی می‌نشینم تا بیاید و دو نفری الباقی را تمام می‌کنیم و جشن جمع کردن کار را با هم می‌گیریم، سستی کردم و امروز حسرت از پشت حسرت و در دهان پشت دست که خب شاید اینطور کار پیش می‌آمد برایش و حالا که نیامد چه؟

هیچی.

چله را به پنجه بدل کردم و نشستم‌ امروز جای او هم کار کردم و امید دارم تا همین چهارشنبه تمام کنم و جشن بگیرم و جایزه از فردایش تا ۱۵ خرداد بروم سر ابوسعید جگر بخورم.