تخمهها
تخمههایی که نخوردم گل شدند. تخمههایی که خوردم گه. گه رو پای بوتهها ریختم با بیل. بادمجون شدند. بادمجونا رو میرزاقاسمی کردم با سیر. سیر همدان تو جمعه بازار.
شلوار کردی پوشیدم و بلوز پارهی ورساچه، بیل میزنم و حوضی رو که دو ماهه میخوام بسازمش و نمیشه، گودتر میکنم. یک متر و بیست سانت رفتم زیر زمین. جنگ شد و همه اومدند اینجا و سکوت ریاب بدل به همهمه شد و کارم شد جور کردن کانفیگ برای دیدن دو خط بیشتر خبر. هر جا رفته بودیم زده بودند.
سگ آرش یک ربع گم شد و تو تاریکی یه شب تا صبح دنبالش گشتیم وسط زمینای زعفرون. نور سفید گوشیم خورد تو چشمش سرخ شد و دیدمش و نفس راحت کشید. جفت پا میپره مثل کانگورو. شیشههای خونهی مادربزرگ ریخته بود کامل. بمب رو سر پیروزی زده بودند.










