روزنوشت‌های ممد در ریاب

تخمه‌ها

تخمه‌هایی که نخوردم گل شدند. تخمه‌هایی که خوردم گه. گه رو پای بوته‌ها ریختم با بیل. بادمجون شدند. بادمجونا رو میرزاقاسمی کردم با سیر. سیر همدان تو جمعه بازار.
شلوار کردی پوشیدم و بلوز پاره‌ی ورساچه، بیل می‌زنم و حوضی رو که دو‌ ماهه می‌خوام بسازمش و نمی‌شه، گودتر می‌کنم. یک متر و بیست سانت رفتم زیر زمین. جنگ شد و همه اومدند اینجا و سکوت ریاب بدل به همهمه شد و کارم شد جور کردن کانفیگ برای دیدن دو خط بیشتر خبر. هر جا رفته بودیم زده بودند.
سگ آرش یک ربع گم شد و تو تاریکی یه شب تا صبح دنبالش گشتیم وسط زمینای زعفرون. نور سفید گوشیم خورد تو چشمش سرخ شد و دیدمش و نفس راحت کشید. جفت پا می‌پره مثل کانگورو. شیشه‌های خونه‌ی مادربزرگ ریخته بود کامل. بمب رو سر پیروزی زده بودند.

تخمه‌ها بیشتر بخوانید »

پ‌د‌را‌م

سرعت اعلام تا اعدام بالا رفته. به غایتی که عقب موندم. اسم فردی که منتقل شده بود اعلام‌شد. توی صفحه‌ی طاهر دیدم که از بچه‌های معرق اوین‌ بوده. رفتم و اسمش رو سرچ کردم. تصویر مادرش بود. و‌ اولیویه. پیدا نشد و‌خوابم ‌برده ‌بود. فکر نمی‌کردم صبحش اعدامش کنند و دو ساعت بعد عکسش رو روی‌ خبرگزاری ببینم و یاد سمباده‌ی‌ دو‌پهلوی‌ رومیزی‌ قرمز پشت میز کار بیافتم و مداد بود یا سیگاری که پشت گوشش بود که جاکفشی درست می‌کرد با چهارپایه.
چوب‌ها را حسابی خرد کرده بود سال‌هایی که زیر حکم ‌بود.

پ‌د‌را‌م بیشتر بخوانید »

وصف‌العیش نصف‌العیش

کدوم چراغ رو توی توالت دم در توی حیاط خونه که پله‌های آهنی می‌رفت از پایینش به بالاش روشن گذاشتی که چی؟ تیر برق سر کوچه زیر صدای خش و خش جاروی مامور شهرداری که کنار نیسان وایساده و جارو نمی‌زنه. ساعت چهار صبح تو کوچه‌پس‌کوچه‌های امامزاده یحیی سراغ خدا رو می‌گرفتم برای نون پنیر

وصف‌العیش نصف‌العیش بیشتر بخوانید »

هزار پنکه‌ی دودی فدای داغ نگاهت

شش‌ بلوک‌ خواندم و‌ نوشتم. یکی دیگه هم خواهم‌خواند قبل از اینکه لشم ‌را جمع کنم از پای لپ‌تاپ بروم‌ روی تشک قهوه‌ای دراز بشم به چت آخر شب و‌ خواب. خواب. خواب. بخواب محمد. نون خشکیه. نه نه نه. خوابید محمد بخواب تا نیومده ببردت. آقا دزده ممد خوابید.

هزار پنکه‌ی دودی فدای داغ نگاهت بیشتر بخوانید »