تقاطع یک فریاد

سوار شده بودند و رفته بودند روبه‌روی کیوسک پلیس و با شلوارک مشت کوبیده‌ بودند. مست‌ها زیباترند. و خوابیده بودم روی تختی از تل لاس.

صبح شده بود و زنگ‌ها به صدا درآمده بود. نقاره‌ها از روی ناقوس کلیسا فریاد زمان را کوک می‌کردند. دی‌دی‌دیرین.

لای پایش عرق کرده بود از برق رفته‌ی دو ساعته. مال من نخی است اگر قرار به عرق نشستن داشت همان جلوی وانت که بین بچه‌ها نشسته بودم و ترمز دستی بین پاهام کشیده می‌شد باید می‌شد. جنس مهمه.

امروز کلی مترو سوار شدم و یک اسنپ اشتراکی به مقصد اشتباه. بجای غرب شرق رفته بودم هنوزم نمی‌دانم چرا دو تا آدرس جدا داده بود سارا. گمراه شده بودیم بعد از یک ساعت پیچاپیچ کوچه‌های سیروس و امامزاده یحیی برای رسیدن به شکوفه از سر ابوسعید.

خب مترو رو درست سوار شدم.

مرد کناریم‌ دست‌ها را به بغل گرفته شبیه دوران مدرسه و یک اخم در کنار زنی که گاهی در گوشش چیزی می‌گوید و تحکمی می‌گیرد نه از قدرت از سر شکست. صدای دورگه‌اش از منم سوال کرد. قیام همون خراسونه؟ یه خیابون فاصله دارند. می‌خوام برم هفده شهریور. بلند می‌شوم و نقشه را نگاه می‌کنم و می‌گویم بعدی است. نباید سرسری جوابش را بدهم.

پیاده شد. ممنونم آقا. تلفنم زنگ می‌خورد و مترو تندتر می‌کند سرعتش را. تبسم است. می‌گوید کاش وقتی با هم حرف می‌زدیم می‌فهمیدم که اشتباه رفتی. خنده‌ام می‌گیرد. زودتر رسیده بودم به خیال خودم و بهش گفته بودم جای پارکی برای ماشینش پیدا کند چون اینجا جای پارک نیست. نبود. کوچه‌های اطراف تنگ‌اند و بین دیوارهایش بارها مانده‌ام و سرم را برگردانده بودم که باران را می‌بینم یا نه. سگ.

سگ صبح که قدم می‌زد گوشش بریده بود جلوی آبکاری و خراب بود حالش. یک‌ خاکستری بی‌رنگ و چشمانی که برقی نداشت. مرگ را می‌زیست. سگ‌های ریاب انسان‌اند.

خیلی خسته‌ام دیشب دو ساعت خوابیدم و امروز همه‌اش مشغول بودم.

رسید. باید گوشی را قایم کنم.

[عکس از جای اشتباهی که رفتم.]